یکی از شاخههای جدید ِعلوم، پزوهش در زمینهی شناخت ِذهن است، شناخت ِپیچیدگیها، چگونگی ِتصمیمگیری ِانسان برای حرکت ِبعدی، برای کنشها، واکنشها، این که فکر کند و بعد عمل کند یا اینکه اول عمل کند و بعد فکر کند چه بد! کاش این کار را نمیکردم.
برای همین فکر کردنها، فکر نکردنها، برای همهی پیچیدگیها، رازهای کشفنشدهی مغز و ذهن ِهر شخص است که رخداد، حادثه و اتفاقهای عجیب تیتر ِاول ِاخبار ِشوم و وحشتناک میشوند. امروز دوستی گفت: بسیار ناراحتم از اینکه اسم ِشهرم اینطور سر ِزبانها افتاد.
اینطوری یا طور ِدیگر چه فرقی میکند دوست ِمن! آدمها و شهرها هر کدام به نوعی سر ِزبانها میافتند. زبانها میجُنبند، میلغزند، میخندانند. میرنجانند، میگریانند. آدم است دیگر اما کاش این آدم قبل از این که فکر کند یا نکند یا هر کار ِدیگری... به این فکر میکرد که حق ِحیات، طبیعیترین حقیست که یک انسان دارد و هیچکَس به هیچ بهانهای اجازه ندارد آن را از دیگری بگیرد. حالا حقوق ِدیگر پیشکش...