انگار بلاگفای عزیز خیال ِخوب شدن ندارد، طفلک... هرچند اینجا خوانندهی زیادی ندارد اما گفتم چند کلمهای بنویسم که وبلاگنویسی از یادم نرود. اردیبهشت تمام شد و من مجبور شدم برای روحپروراندن در هوای اردیبهشتی ِشهسوار، قناعت کنم به درختان ِپرتقال و نارنگی ِخانههایی که توی لاهیجان هنوز ویلاییاند و حیاط دارند. مثل ِآدمی که از هوا دور مانده با این بینی ِهمیشه گرفته در زمان ِگذشتن از کوی شقایق تند تند نفس میکشیدم و سعی میکردم عطر ِاردیبهشت را که هدیهی خداست از بهشت، در سینهام، در بینیام، در سرم، توی قلبم نگهدارم... تا بهار ِدیگری بیاید و عطر ِبهشتی دیگر...