پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ
پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ

نامه‌های سیاه

همه عید برای تارا شد یک کارت پستال بسیارزیبا ازطرف دامون ....چهره یک دخترزیبا میان یک آسمان یا اقیانوسی لاجوردین و اساطیری ....دختری بسیارزیبا که با چشمهای نیمه بازانگارفقط روبه خدالبخندمی زندونوراوچهره اش راروشن می کند......دوستان تاراهمه باتعجب ازانتخاب بسیاردقیق وباظرافت دامون سخن راندند.مهرآوه گفت :این انتخاب به اون سبیلای سیاه نمی آد...تاراباخنده جواب داد:انتخاب چه ربطی به سبیل داره ؟...مهرآوه جواب داد:ببین توهنوزخیلی تواین کارابچه ای نمی فهمی یه ذره دیگه  مونده تابه نیت واقعی اون پی ببری ...حالا توش چی نوشته ؟.....-تنهایک جمله ...سکوت سرشارازناگفته هاست ...

**

....تعطیلات بامادردرمورددامون خیلی صحبت کرد...مادرسعی کردنگرانی اش راپشت یک فیگورروشنفکرانه پنهان کندولی نتوانست ، پرسید:درموردشعرهات کمکی بهت کرد...؟تارا ازجواب درست دادن طفره رفت نگاه کرد به موهای سپید و چروک بین دو ابروی مادر ،یادگرفته بوددروغ نگوید.کنارپنجره محبوبش در پذیرایی  خانه شان نشست وبه درختهای باغ کوچکشان خیره شد...مادرازپشت درآغوشش کشید:خوشگله ؟...گونه چپش را  روی دست مادر فشارداد و به تندی جواب داد:نه مامان اصلا...قیافه اش مردونه است ...باسبیلای سیاه ویه نگاه خیلی نافذ...مادربا خنده گفت :یادته مادربزرگ چی می گفت ؟دونفری خندیدندوخواندند:زن قزلباش ...مردهرچی باش ..تاراافزود:مامان اون مردمن نیست ، فقط کسیه که دارم ازش چیزیادمی گیرم ،اینومطمئنم ...مادرجواب داد:مواظب باش این چیزیادگرفتن به بهای سنگین برات تموم نشه .....وتاراگفت مواظبم اما مامان شما چرا از هر موضوعی برای خودت یک ماجرای پلیسی می سازی ؟به هربهانه ای  سنگین و جنایی ش می کنه مسئله رو ؟برو ببین دخترای مردم چی می کنن ؟...مادر خندید :شیطون الگو برداری ت باید درست باشه تو به دخترای مردم چی کار داری ؟تارا ادا در آورد :مامان من که نمی تونم قربونش برم مثل اونی بشم که تو منظورته ...مادر گونه دخترک را کشید :من کی گفتم مثل بی بی م باش نمی تونی من هم نمی تونم هیچ کس نمی تونه دخترم اون اصولی رو که ما به اش پای بندیم رعایت کن عروسکم ...تارا سر تکان داد :می دونی مامان من خیلی مواظب بودم همیشه هم هستم همیشه خودم رو گول می زنم که محبوب رو اصلا دوست نداشتم و چه می دونم اون لیاقت عشق من رو نداشت اما چه کنم که گاهی از اون اعماق یکی بهم تلنگر می زنه که اگه دختر راحت تری بودم تو یه خانواده ای که کمی باز تر بود کمی نامحدودتر بود الان محبوب رو داشتم.

 مادر لبخندش پر از مهربانی بود نگاهش اما محکم و قاطع :نه دخترم این تلنگر از طرف وسوسه اته از طرف خودت نیست از طرف تارا نیست از طرف حوا نیست از طرف اونه که حوا رو به سیب سرخ وعده داد از طرف جوونیته از طرف اونه که می گه ببین محبوب چه خوشگله و تو چه خوشگلی اما مواظب باش به هر تلنگری نشکنی دخترم باور کن شیرینی مقاومت نکردن یه لحظه کوتاهه و شیرینی مقاومت کردن یه عمره ...تارا بی میل به حرف های مادر گوش داد و ترجیح داد دلیل و برهان نیاورد که مدتهاست این اصول را قبول ندارد خیلی از دلایلی که مادر برایش می آورد را دیگر نمی پسندد.