پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ
پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ

از دست ِشمال


از ورودی ِآپارتمان به سرعت گذشتم، طبق ِمعمول به جای نگاه کردن به روبرو به چپ نگاه می‌کردم که تابلوی بیمه پ را ببینم. دختری مقابل ِآسانسور ایستاده بود و چترش را مدام می‌بست و باز می‌کرد. وقتی به سرعت راه می‌روی جریان ِهوای پیرامونت نیز شتاب می‌گیرند. انرژی هوا و من که ناگهان ایستادم دختر ِجوان را ترساند. بعد ترس آرام آرام از نگاهش رخت بربست. به هم لبخند زدیم. دوباره با چترش مشغول شد. باز و بسته‌اش کرد و با عصبانیت به فنر ِدررفته‌ی چتر گفت: اَه از دست ِاین شمال.

واقعا شمال با چتر ِآن دختر جوان چه کرده است؟ چرا شمال دستش را مدام توی چتر ِمردم می‌کند و فنرشان را می‌کشد؟ اصلا شمال کی دست درآورده است؟ از همه‌ی این حرف‌ها گذشته چرا دختر فکر کرد من شمالی نیستم و این‌قدر راحت دست ِشمال را پیش ِمن رو کرد؟ نگفت غیرتی می‌شوم و دست به دست ِشمال می‌دهم و باقی ِفنرهای چتر را می‌کشم؟

دختر به جنگ و دعوایش با شمال و چترش ادامه داد و من توی آینه‌ی آسانسور ِخالی به زن ِشمالی ِدیوانه و تصورات ِشمالی‌اش لبخند زدم.