پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ
پاورقی‌

پاورقی‌

دست‌نوشته‌های شیواپورنگ

بید ِمجنون دانشگاه

 

 

بید ِمجنون دانشگاه

حدود ِسه هفته است که به مکان جدیدی آمده‌ایم بعد از هفده سال نشستن توی یک راهروی بی‌در و پیکر،  یک واحد ِجدید داریم. واحد ِدلبازی که اگرچه هنوز کمد ندارد اما یک پنجره‌ی بزرگ دارد که از آن کوه ِسوستان و تمام ساختمان‌های دانشگاه ِآزاد پیداست. شاید هیچ‌وقت به اندازه‌ی بیست‌سالی که از فارغ‌التحصیلی‌ام می‌گذرد، این همه به دانشگاه نزدیک نبوده‌ام. دری که از آن عبور و مرور می‌کردیم حالا بسته است و آن‌جایی که یک محوطه‌ی پر از سنگ و گل و شن بوده پر شده از ساختمان  و البته در ِعبور و مرور خواهران و برادران جدا شده است. آن روزها تردد بدون چادر ممنوع بود و این روزها دختران ِدانشجو با آخرین مدل ِمانتوی جلوباز با رنگ‌های شاد و سرزنده و پسرها با موی بلند و آستین ِکوتاه رفت وآمد می‌کنند و خوشبختانه کسی به آن‌ها نمی‌گوید بالای چشم ِتان ابروست.

بید ِمجنونی آن طرف ِخیابان ِچهل و پنج متری روبروی دانشگاه ریشه کرده است. برای دیدنش باید بلند شوم و به آن سوی اتاق بروم. هیبت ِزیبایی دارد شبیه زن ِآشفته‌ی عاشقی‎ست که توی آفتاب، زیر باران، توی باد، برف، کولاک و روزگار چشم به راه ِمعشوق ایستاده است و هرگز نخواهد رفت.