بیشک حساستر نشدهام، در سراشیبی افتادهام، واقعبینترشدهام، رویاهای بزرگ و آرمانگرایانهام دورازدسترس شدهاند، پسرم میگوید: مامان اون حرکت چی بود تو یوگا؟
میگویم: شیر...
روبروی هم مینشینیم.
میگوید: بیا شیر شیم.
من شیرمیشوم و او به جای شیر شدن، از دیدن دهان باز و زبان بیرون من از خنده ریسه میرود.نگاهش میکنم چند روزه که بود از گریه ریسه میرفت و سیاه میشد.
دکترمیگفت: ریسه دراین سن عجیب است.
ریسه میرفت. سیاه میشد و برمیگشت و دوباره نفس میکشید. با وحشت به سیاه شدن و نفس کشیدن دوبارهاش نگاه میکردم و سعی میکردم گرسنه نشود یا جایش کثیف نماند تا به گریه نیفتد. بزرگتر که شد متفکر و اخمو شد. مثل مردهای خیلی جدی، نگاه میکرد و تا جایی که ممکن بود گریه نمیکرد.
حالا از شیر شدن من خندهاش میگیرد و غش میکند. نیمه شب پنجشنبه خواب وحشتناکی دیدم، خواب دیدم پسرکم به شدت آسیب دیده است. زیر ِچشمها و روی پهلویش باندپیچیست. گریه نمیکند مثل مردهای خیلی جدی خیره نگاهم میکند.
آنقدر در خواب زار زدم و جیغ کشیدم تا بیدارشدم. وحشتناک بود. در داستانهای زیادی خوانده بودم سینهام از شدت ضربان قلب دریده میشد وبه راستی حال من چنین بود. دویدم سمت اتاق خوابش. برهنه خوابیده بود. سینهی صافش عرق کرده بود. سرم را روی سینهاش گذاشتم و در آغوشش کشیدم. به عادت دو سالگیش فوری انگشتانش دور بازوانم حلقه شد.
مادربودن یک حس جهانیست، فرقی نمیکند کجایی باشی بیچاره مادری که در بیداری پرپرشدن فرزندش را ببیند و کاری از دستش برنیاید، نتواند کاری برای نجات ِسرپناهش کند، نتواند سرپناه کودکش شود، بمب فرود بیاید، زلزله آوار شود، سیل خانمان ببرد، فرقی نمیکند. جنگ وحشتناک است از هر نوعش که باشد، جنگ طبیعت یا جنگ داخلی و خارجی، ماندهام بشر قرن بیست و یکم با این همه ادعای متمدن بودن، چطور هنوز خونخوارانه و خونخواهانه درندهخویی میکند و میخواهد جنگ را با جنگ پایان دهد. سرنوشت ِ غمانگیز ِ مردمی که بیگناه میمیرند تنها به جرم تعلقشان به کشوری که ... جای گفتنش نیست... واقعا نیست...
بیشک عدم ِتوازن ِزندگی در کشورهای مختلف به عدم توازن ِفکری مردم آن کشور هم برمیگردد، اتفاقاتی که صد سال پیش برای پیشبرد زندگی بشر در کشورهای مترقی افتاده است، هنوز در کشورهای در حال توسعه و عقب افتاده نمیافتد و یا درآیندهی بسیاربسیار دور خواهد افتاد.
این روزها نقش اصلی تعیین کنندهی سرنوشت ِ مردم، بازی بین قدرتهاست.
مردم چون مهرههای یک بازی سردرگم به این سو و آن سو پرتاب میشوند تا میزان بُرد قدرتطلبی مردمانی شوند که یکهتاز ِقدرت ِجهانند. شیرند. شیرهایند... سلاطین ِجنگل... این جنگل...
دیگرهیچ کاری ازدست آدم برنمیآید. خداست که باید فکری به حال آدمهایش کند. آدمهای سرگردان ِ این کرهی خاکی سرگردان ِ کهکشان... فعلا قابیل است که دنبال زمین میگردد برای دفن برادرش...