"ازهمان راهی که آمدی، برگرد"
زندگی، دایرهایست بسته که محاط است بر آدمها، آدمهایی که کرهی زمین چون رحِمِ یک مادر ِمهربان آنها را دربرگرفته است. خانواده به عنوان ِاولین دایرهی تشکیلدهندهی عناصر ِاجتماعی شکلدهندهی ذات ِانسانهاست.
نوبخت در رمان ِاز "همان راهی که آمدی برگرد" مرکز ِدایرهاش را بر شخصیت ِشیوا بنا کرده است. از ابتدای ترسیم ِدایره، قلم رسم دردست ِشیواست و او بلد نیست دایرهای متجانس یا حداقل با شعاعهای یکسان رسم کند، دایرهای که اگراز بیرون نگاهش کنی انگار کودکی رسمش کرده است. کودکی که درابتدای آموختن ِنقاشیست.
شیوا خانواده ندارد. دایرهی زندگیاش محدود است به تنهایی، تنهایی ِمزینشده به مرجانی که تا زمانی که بود شیوا را در قلعهاش که نماد ِتنهایی بشریست نگاه داشته و پس از باز شدن ِبند ِبودن ِشیوا در قلعه یعنی مرگ ِمرجان او را به قهقرای جامعه پرتاب کرده است. شیوا دراجتماعی بدون ِامنیت و آرامش برای اولینبار با مردانی روبهرو میشود که نگاهشان به او تنها جنسیتیست. بنابراین هیچ محیط ِکاری برای او چراغ ِسبزی برای ادامهی زندگی نیست. سیامک شعاع ِنامتجانس ِدیگریست ازاین دایرهی کج ومعوج، عاشقی که خاطرمیخواهد، خاطرمیخرد و بالطبع و ناگزیر برای ساختن ِ زندگی و برنده شدن در بازی ِ خوشبختی میبازد. نوبخت درطرح پرسش در چگونگی ِواکنش ذات ِانسانی درتنگدستی واختیاردرانتخاب ِپا گذاشتن به وادی ِدهشتناک ِبزهکاری موفق عمل کرده است زیرا بازخورد ِذاتی ِ قهرمانانش با توجه به شخصیتپردازیشان، کاملا منطقی ومنطبق با نظریههای اثباتشدهی اندیشمندانی چون فروید، فروم، روسو و علی(ع)و... درخصوص ِذات ِبشریست.
فرشته نوبخت با انتخاب موضوعی به ظاهرساده که به فراوانی زیر ِپوست ِاجتماع وجود دارد آدمها، تنهاییها، اختیاروانتخابشان را به تصویر کشیده است. در فصول اولیهی کتاب با خلق ِفضای سرد، تاریک و نمناک که منحصر به فضای یک اتاق ِدخمه مانند و یک کافهی تاریک پراز دود ِسیگار است و به نوعی نشاندهندهی ِزندگی ِغمانگیز و بلاتکلیف ِشیوا، به خواننده مجال ِگریز ازاحساس ِمشابه وهمذاتپنداری با شیوا را نمیدهد.
سهم ِزنها، شیوا و مریم به عنوان راویان ِاصلی داستان دو برابر بیش ازمردهاست که دو سهم چهارپارهای درروایت دارند، حتی اگرهرکدامشان یک شعاع از دایره باشند دایرهای که با هفت روایت از مریم اوج میگیرد شاید به این دلیل که سادگی و معصومیتی که در نهادش است او را به شعاع ِِتسلیم و منفعل، اما به شدت واقعی ِداستان بدل کرده است مریم نماد ِزنیست که ما همه او را میشناسیم. زنی که درنهایت فقر، بیکسی و تنهایی قوانین ِمحدود ِزندگیاش را بر چارچوب ِاصول ِشناخته شدهی خود بنا میگذارد زنی که ذاتا مادراست، تنهاست و مهربانانه و بیتوقع عاشق.
در" ازهمان راهی که آمدی، برگرد" همهی آدمها با روایتهای ریز و درشتشان در جستجوی یک غایت ِمشابه هستند، ایستایی در نقطهی امن ِآسایش، آسایشی که {نه درمورد شیوای سرگردان و متواری از قلعه، نه درفرار ِسیامک از دایرهی خانوادهاش پدر، آنا و سعید، نه درپناه بردن ِبه فرید به دلیل ِتنها ماندن ِاجباری ِمریم ونه دردوستت دارم گفتنهای سعید به همسرش یا به زنان ِمتعدد ِزندگیاش که حتما به شیوا ختم نخواهد شد} به دست نخواهد آمد.
به راستی چرا داستان در خانهی توران تمام میشود؟ آیا توران به نوعی نماد ِمادر ِگمشدهی آدمهای تنهایی نیست که از خشمها، عشقها، امید، نومیدی و ناکامیهایشان سخن میگویند؟ رحم ِگرم، تاریک و مطبوع ِمادری که شاید به نوعی اولین و آخرین نقطهی آسایش و آرامش ِانسانیست.
در انتها روی لوح ِکودک (شیوا) نقاشی ِتاریک و سردی، بدون ِخورشید، بدون ِرنگ و بدون ِامید نقش بسته است.
نوبخت باهمان زبان ِشیرین و آشنای قصهگویی و نثر ِتمیزش در نوشتن، با برگزیدن ِسرنوشت ِنامعلوم، برای آدمهای داستانش در ریزش ِکوه ِجاده هراز به خواننده یادآورمیشود برای بازگشتن از راهی که آمدی ممکن است هیچ فرصتی باقی نماند.
این کتاب در سال 1393 توسط نشر چشمه در 130صفحه منتشر شده است.
ممنونم شیوا جانم
من هم ممنونم