به راستی در موشکافی پیچیدگیهای درهم تنیده و سخت، چند بُعد ِساده از حقیقت نهفته است و در سادگی جریان ِیک روایت در تاروپود ِفضای کلمات چه رمز و رازی وجود دارد؟
اثر ِبودن استوار بر یک پیرنگ ِساده است. مردی که هیچ ارتباطی با دنیای بیرون از یک باغ ندارد یک روز از باغ خارج میشود و جهان ِپیرامونش عرصهای هموار میشود برای تغییر موقعیت او. موقعیتی از هیچ به سوی نهایت آرزوهای دور و دراز ِبشری. باقی ِداستان از این تغییر وضعیت ِناگهانی وام میگیرد.
"چنس" تنها در یک باغ، یک اتاق با یک تلویزیون بزرگ شده است. چنس دنیای گیاهان را میشناسد، به معنای واقعی کلمه باغبان است. و البته چنس با آن که دنیای بیرون از دیوارهای باغ را نمیشناسد دنیای بیرون را میشناسد و دریچهی نگاه ِاو به دنیا تلویزیون است. چنس با تعویض ِتصاویر عوض میشود، رنگ میگیرد، رنگ میبازد و در جادوی صفحهی جادویی گم میشود. او به سادگی پس از مرگ ِپیرمرد ِصاحب ِباغ به عناصر ِدنیای بیرون هدایت شده و در نهایت جزئی از همان میشود. داستان با زاویهی دید سومشخص بیان شده و دارای صحنهپردازی ِملموس و زنده است. وام گرفتن ِنویسنده از عناصر ِطبیعی و تزریق ِآن به صورت ِکاملا ساده و نامحسوس در متن ِداستان و تغییر ِوضعیت ِچنس از یک اتفاق ِساده به یک وضعیت ِدیگر و رساندنش از اوج ِنگرانی به امنیتی که چنس میشناسد "اتاق و تلویزیون" از دیگر نکات تاملبرانگیز ِاثر به شمار میرود. نویسنده در طول ِ داستان به خواننده القا میکند که همهچیز با یک تصادف اتفاق افتاده است. چنس بیاین که چیزی بداند گرم ِپاسخگویی به شیوهی خود میشود. گفتوگوهای کتاب با پرسشهای پیچیده و پاسخهای بیربط ِساده اشاره به نهاد ِبشرِکمالگرای قدرتطلب دارد. بشری که در رویارویی با پدیدهی چنس به شیوهی خود عمل میکند. تامل و کندوکاو در پی ِیافتن ِآنچه در یک سخن، یا یک بعد ِساده نهفته است. موضوع شاید بیش از آنچه ساده مینماید، پیچیده باشد.
چنس ازدنیای درختها، باغها و گیاهان آموخته است و آموزهها و تجربیاتش از طبیعت به همان اندازه که ساده است عمیق به نظر میآید. چنس چارچوب ِفکری ِمحدودی دارد اما شیوهی پاسخگوییاش به پرسشهایی که در پیرامونش و از سوی قدرتهای بزرگ، مردم ِعادی و خبرنگاران طرح میشود او را مردی نابغه و پیچیده معرفی میکند. چنس پرتاب میشود به دنیای بازیهای سیاسی و اقتصادی بزرگ، الگوی جامعهی کمالگرا و مدرن ِروز میشود و حتی برای گفتگو به تلویزیون دعوت میشود آنجایی که همیشه دنیا را با آن شناخته است. در ادامه پیرنگ ِداستان چنان در محتوای آن، آمیخته است که به جرات میتوان گفت فاصلهی به دست گرفتن ِِرمان توسط ِخواننده و به پایان بردنش بسیار کوتاه خواهد بود. این کتاب ِکمحجم سرشار است از نمادهایی که مستقیم و غیرمستقیم به مفاهیم ِزندگی اشاره میکنند. سرشار است از نمایش ِپیچیدگیهای ذهنی قدرتهای بزرگ ِدنیا، آنان که مترصدند تا کوچکترین مسائل را به لاینحلترین معضلات بدل کنند. شاید داستانیترین فراز ِداستان که در بخشهای ابتدایی طرح میشود بیهویت بودن ِچنس است. او نام ِخانوادگی ندارد او در جهان و در هیچ اداره و بانکی کد شناسایی ندارد. او انگار اصلا وجود ندارد. به راستی بودن به چه طعنه میزند؟ به نسل ِامروز به نسلی که از نخستین روزهای تولد در مقابل ِپرقدرتترین رسانه رشد و نمو میکند. نسلی که از تلویزیون هویت مییابد و سرانجام، بیهویت و یا با یک هویت ِساختگی در جهان رها میشود.
نثر ِتمیز و بیسکتهی مهسا ملکمرزبان مهر ِ تاییدیست بررمان ِبودن. خواندن ِاین رمان را از دست ندهید.
این کتاب در صدوبیست وشش صفحه توسط ِ نشر ِآموت در بهار نودوسه منتشر شده است.
میدوزم
شادی را به غم
زیاد را به کم
درخت را به ریشه
گاهی را به همیشه
ستاره را به آسمان
زمین را به کهکشان
کهنه را به نو
و
.
.
.
خودم را به تو…
وبلاگ جالبی داری.اگر با تبادل لینک موافقی پس یه سری به وبلاگ منم بزن و با نظرهای زیبایت من را در این راه سخت یاری و راهنمایی کن و اگر ازوبلاگم خوشت آمد آن را به دوستانت معرفیش کن.با تشکر.من آمدم تو هم نامردی نکن بیا!!!!!!!!!!!!!
چون زنم بالطبع مرد نیستم پس با خیال راحت نامردی میکنم