در جنگل سرسبزی توی کوههای بلند، زندگی مثل ِهرجای دیگر ، مثل ِیک رود ِسپیدآبی ِبلند جاری بود، رودی که از دل ِیک شکاف ِبزرگ از یک غار ِکوچک میجوشید، از دامنه جاری میشد به درهها که میرسید آبشار میشد و از کوهپایهها سرانجام کفزنان رسیدنش به آغوش ِدریا را جشن میگرفت. توی جنگل حیوانات نه در صلح ِکامل، اما تقریبا آرام زندگی میکردند، حیوانات نه کاملا اما تقریبا با هم دوست بودند و هر کدام سعی میکردند تعادل ِزندگی ِآن یکی را بر هم نزنند.
در انتهای جنگل که زمینهای بایر و خارزار شروع میشد کفتار ِترسویی زندگی میکرد، هیچکس کفتار را دوست نداشت حتی همنوعانش با آنکه سعی میکردند با او مهربان باشند اما همیشه فاصلهشان را با او حفظ میکردند. کفتار همیشه از دیگران ایراد میگرفت، صدایش طنین ِخیلی زشت و کریهی داشت همیشه دیگران را قضاوت میکرد و همیشه توهین میکرد و تهمت میزد. تا صدای کفتار ِپیر توی جنگل میپیچید همه به هم میگفتند اه باز هم این بدترکیب ِبدصدا آمد. هرکسی به درخت ِخودش، لانهی خودش میرفت و سعی میکرد در مسیر ِرفت و آمد او نباشد.
شیر, عقاب، ببر، یوزپلنگ، زرافه و فیل اعتنایی به او نمیکردند. کفتار همیشه سعی میکرد کاری کند که حرص ِدیگران را دربیاورد حیوانات را عصبانی کند تا به او بتوپند و او که روح و روان ِبیماری داشت از این سر و صدایی که ایجاد کرده بود لذت میبرد، خرخر میکرد و توی لذت از درد به خود میپیچید چون کفتار از بس توی دلش تنها بود هیچ طور ِدیگر نمیتوانست خودش را راضی کند. گاهی همنوعانش به او میگفتند اگر تو آدم بودی هر شب توی تیوی خبر ِدستگیریات را به خاطر ِقتلهای زنجیرهای، دعواهای ناموسی، تجاوزهای بیناموسی و شرخری و... میدیدیم. همان بهتر که آدم نیستی و کفتاری و کسی به یک کفتار ِپیر ایراد ِزیادی نمیگیرد اگر شیر و عقاب به تو رحم میکنند و حرفی به تو نمیزنند به خاطر ِاین است که تو را تنها یک مگس ِمزاحم میدانند و به خود میگویند عمر ِمگس کوتاه است بگذار توی این چند روز ِکوتاه ِزندگی پست ِخودش وزی هم بزند زری هم بزند و با وز و زر ِخودش خوش باشد. زرافه هم که آنقدر قدش بلند است که نمیشنود تو چه میگویی فیل هم صدایت را میشنود اما تو را نمیبیند میدانی دلش نمیخواهد تو را ببیند.
کفتار قاهقاه میخندید و میگفت: مثلا چه کار میخواهند کنند؟ زبانم را در بیاورند تخ... را بکشند ک... را سیخ ِداغ بکشند. هیچ غلطی نمیتوانند بکنند بعد من از طریق ِشبکههای جهانی تریپ ِمظلومیت میگیرم و از شمشیر ِقلم استفاده میکنم و آنقدر توی پیجشان فحش میزِرَم که حالشان جا بیاید و اعلان ِجنگ کنند.
باد تمام ِحرفهای کفتار ِپیر را به گوش ِشیر ،عقاب، ببر و یوزپلنگ میرساند اما آنها تنها سر تکان میدادند و میخندیدند.
یک روز شیر به عقاب که روی شانهاش نشسته بود گفت: حیوانات ِجنگل و ستاد ِپلیس ِردیابی ِجرمهای اینترنتی رد ِکفتار را گرفته است نظرت چیست قبل از این که دست ِقانون به او برسد حالش را بگیریم. عقاب که دوست نداشت شیر ِعزیزش به زحمت ِزیادی بیفتد و مجبور شود جواب ِکسانی را بدهد که نباید بدهد گفت نه شیر ِعزیز بگذر بگذار کفتار مگسک به زر زرش ادامه بدهد. توی دادگاه مواجه شدن با او لذتبخشتر است که قداره دست بگیری و بروی دهانش را باز کنی و به من اشاره کنی که با چنگالهای تیزم زبانش را قطع کنم و تو با یک مشت انگشتهایش را خرد کنی و آنوقت کمپین حمایت از حیوانات ما را به خشونت متهم کنند. ببر و یوزپلنگ گفتند: شما کاریتان نباشد کفتار را به ما بسپرید ما کاری میکنیم که نه سیخ بسوزد نه کباب ما کاری میکنیم کفتار چنان ادب شود که دیگر نه زر بزند نه ور و نه دیگر از آن لانهی کثیف ِمتعفنش بیرون بیاید... شیر و عقاب گفتند: باشد...
یوزپلنگ و ببر...
به نظر ِشما ببر و یوزپلنگ با کفتار چه کردند؟