میدانم از خیلی چیزها عقب افتادهام، از مدام وبلاگنویسی، از بازنویسیهای رمان، از داستان کوتاه نوشتنها... از خواندنهای پشت ِهم و بیوقفه و نوشتن در مورد کتابهای ادبی،مجموعه داستانها، رمانها و کلمات ِنازنین ِشان...
خیلی اتفاقی امروز بیست دقیقه آخر برنامه نقد ِکتاب شبکه چهار را دیدم که البته بازپخش بود. خانم قهرمان، مترجم آثار کوئیلو بودند با یک روحانی و بالطبع مجری. شجاعت خانم قهرمان در بازگویی بعضی حقایق در مقابل ِروحانی طرف ِصحبتش که خیلی معلوم رای و عقیدهاش را به خانم و در حقیقت به من و توی بیننده تحمیل میکرد قابل ِتحسین بود. همین که صحبت رفت کمی به جای باریک بکشد مجری برنامه را برای دیدن تیزری که به کوئیلو بد و بیراه میگفت قطع کرد و بعد که مهمانان برگشتند حاج آقا از خانم قهرمان تشکر هم کردند که نقدها را شنیدند و پذیرفتند. ایشان معتقد بودند وقتی نویسندهای به ترویج خرافات و جادو و ... میپردازد باید مقابل ِجریانی که در جامعه میسازد را گرفت و خانم قهرمان معتقد بودند که باید مردم خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند که به چه جریانی معتقد باشند.
مجری هم پرسید حوزه میتواند بررسی کند تا ببیند که چه رمانی بهتر است توی بازار ایران ترجمه و پخش شود؟
قیافهها دیدنی بود و جواب حاج آقا شنیدنیتر...
یادش به خیر جو ِکوئیلو خوانی و کیمیاگر و رودخانه پیدرا و مردم ِجوزده باحالی که ما هستیم مردمی که ... نمیتوانند و نباید...
پ.ن: چرا لالدونه فراموشم شد...؟ باز هم خوب موقعی یادم اومد...