از خواب که بیدار شدم
شب انگار مرده بود
که تاریکی هنوز
نشسته بود
روی خیابان
و از دور
صدای دخترکی میآمد
که دستها گشاده در باد
میرفت تا کوه
و آواز میخواند
"... همهی زخمهای من از عشق است..."
و باد موهایش را میبرد با خود...
تا ابد...